فصل دهم
زن ایرانی در اجتماع
چندی پیش یک بانوی جوان و دلفریب ایرانی به نمایندگی
از طرف بانوان ایرانی در کنفرانس زنان آسیائی و افریقائی که در شهر کلمبو تشکیل
گردید شرکت نمود. وی پس از مراجعت حکایت میکرد که یکی از جراید کلمبو در تائید
کنفرانس مزبور به زنان پند و اندرز داده و نوشته بود:
«بانوان جهان متحد شوید و یقین بدانید که در
این اتحاد چیزی جز شوهرانتان را از دست نخواهید داد.»
یکی دیگر از روزنامهھا نیز در مقالهای که
بمناسبت آن کنفرانس منتشر ساخته چنین نگاشته بود:
«زنها همه جا پیدا شدهاند. در پارلمان،
دستگاههای دولتی، تلويزيون، پشت اتومبیل و موتورسیکلت دیده میشوند. جائی نیست که
زن در آن نباشد جز منزل و کاری نیست که نکنند جز خانهداری و مواظبت از فرزند و
شوهر.»
از نظر جمع اضدادی که در خلقت زن و سجایای او
موجود است مسئلهای که در همه جای گیتی مورد بحث و جنجال است همین است که چه کاری
برای زن مناسب است. و این مسئله در کشوری نظیر کشور من که تمام وضع اجتماعی زنان
بسرعت در حال تغییر و تحول است بیشتر مورد توجه و بحث واقع میشود.
در این فصل بدواً درباره زنانی که در حیات من
شریک بودهاند و پس از آن نسبت به مطلق بانوان ایرانی و وظائف آنها سخن خواهد رفت.
میدانم کسی برمن خرده نخواهد گرفت اگر بگویم
که همان اندازه که یک نفر روستائی حق دارد در زندگانی خصوصی و خانوادگی از آزادی
بهرهمند باشد، پادشاه نیز باید از این حق بدوی برخوردار باشد. همه خوانندگان
حکومتھائی را میشناسند که حق زندگی خصوصی زناشوئی را برای هیچکس قائل نیستند ولی
خوشبختانه در کشورهای متمدن روابط خصوصی خانوادگی را محترم شمرده و هیچگونه دخالت
و تجاوزی را در این حق مجاز نمیدانند و من نیز میخواهم همین اصل در زندگانی
خصوصی من رعایت شود.
بطوریکه در فصل چهارم اشاره کردم هنگامیکه در
کشور سوئیس به تحصیل اشتغال داشتم ندرتاً فرصت آن را پیدا میکردم که با دوشیزگان
آشنا شوم و سرپرست من یا با عقیده و سلیقه مشخص خود و یا به اطاعت از دستورهای
پدرم از معاشرت من با بانوان ممانعت میکرد.
پس از بازگشت از اروپا در اواخر دوره تحصیلات
من در دانشکده افسری اعلیحضرت فقید به فکر
افتاد که همسر شایستهای برای من انتخاب کند. بنظر من پدرم از این اقدام دو منظور
داشت یکی آنکه میخواست همسر من شاهزاده خانمی اصیل و از دودمانی نجیب باشد و دوم
آنکه میل داشت دربار ایران با خانواده سلطنتی دیگری نسبت سببی پیدا کند و روابط
ایران با یکی از کشورهای دوست و نزدیک استوارتر گردد.
ظاهراً پدرم در آن ایام عکس شاهزاده خانم فوزیه
را دیده و با آن صراحت و استقامت رأیی که داشت (و شاید این خصیصه برای حل و عقد
امور فنی و مهندسی از حل مسائلی که با قلب و احساسات مربوط است مناسبتر بود) به
تفحص و تجسس حال این شاهزاده خانم زیبا پرداخته بود. نخست در نسب و دودمان وی
تحقیقاتی به عمل آورده و سپس به سفیر خود در قاهره دستور داده بود که با مقامات
دولتی مصر در این مورد تماس بگیرد و دولت مصر نیز با خاندان سلطنتی مصر وارد
مذاکره گردد و رسماً استفسار کند که آیا همسری شاهزاده خانم فوزیه با فرزند وی
میسر است. این امر سریعاً به موفقیت انجامید ولی اولین اطلاعی که از این جریانات
به من داده شد خبر نامزدی من بود که در سال ۱۳۱۷ منتشر گردید. تا آن تاریخ من هنوز چهره همسر
آینده خود را ندیده بودم و از همین جهت ترتیبی داده شد که من به مصر عزیمت نمایم و
در طی دو هفته اقامت خود در آن کشور با شاهزاده خانم فوزیه آشنا شوم. در ضمن این
مدت مسائل متعدد حقوقی و قانونی مربوط به این
ازدواج نیز قطع و فصل گردید. ازدواج ما رسماً در تهران و قاهره به ثبت رسید
و چون ولیعهد آینده ایران باید ایرانیالاصل باشد پدرم به رفع این مشکل پرداخته از
مجلس شورای ملی ایران قانونی گذراند که به موجب آن شاهزاده خانم فوزیه به مليت
ايران درآمد.