بموجب قانون اساسی ایران سلطنت به اولاد ذکور و
بلافصل شاه منتقل میگردد و بدین جهت نه تنها دخترم حق احراز مقام سلطنت را ندارد
بلکه سه خواهر من نیز از این حق محرومند. همچنین قانون مزبور فرزندانی را که از
مادران قاجار متولد شده باشند از سلطنت محروم نموده است از این رو برادران ناتنی
من نیز که مادران آنها از نسل قاجار هستند از
این حق محرومند و یگانه برادر صلبی و بطنی من نیز با کمال تأسف در سال ۱۳۳۳ بر اثر یک سانحهٔ هوایی چشم
از جهان پوشیده است. با این محدودیتهای قانونی شگفتی نداشت که مشاورین من به
اینکه همسر من دارای پسری بشود اهمیت میدادند. شاید امکان داشت که در قانون اساسی
اصلاحاتی به عمل آید ولی افکار عمومی درایران با تحریف و تغییر قانون اساسی در
مواد مربوط به مسئله ولایتعهد، هیچوقت موافق نبوده و نیست. گذشته از قانون اساسی
مردی جوان مانند من آرزومند داشتن چندین فرزند بود و با این جهات با وجود مساعی
فوقالعاده پزشکان حاذق نتیجهای در این باب به دست نیامد و پس از بازگشت شاهزاده
خانم فوزیه به مصر تصمیم به طلاق گرفتیم.
پس
از طلاق مدت دو سال بدون همسر زندگی کردم و با اینکه بانوانی که در همه کشورها
علاقه به فراهم ساختن وسائل ازدواج جوانان را دارند عدهای از دوشیزگان را به من
معرفی میکردند ولی در این مدت تصمیم به ازدواج جدید نگرفتم تا بالاخره در سال ۱۳۲۹ نام ثریای اسفندیاری را
شنیدم و در اثر اطلاعاتی که از وی میدادند نسبت به وی تمایل و علاقه پیدا کردم و
چندی بعد خواهرم شاهدخت شمس پهلوی را برای دیدار وی که در آن هنگام در انگلستان
اقامت داشت به لندن فرستادم. خواهرم نیز شرح مفصلی از اوصاف حمیده وی به من نوشت و
بالاخره در اواخر همان سال ثریا بعنوان ملکه آینده ایران رسماً نامزد گردید.
پدر
ثریا یکی از رؤسای ایل بزرگ بختیاری و مادرش از اهالی آلمان بود. از آنجائیکه
سابقا عشایر ایران به تعدی و تطاول نسبت به مردم عادت کرده بودند، پدرم کلیه آنها
را خلع سلاح نموده وتحت مراقبت حکومت مرکزی درآورده بود و در نتیجه رؤسا و خوانین
نفوذ و اقتدار سابق خود را از دست داده و برخی نیز که به شرارت و طغیان شهرت
داشتند در زندانهای مرکز محبوس بودند. با وصف آن، خوانین و رؤسای عشایر در اداره
امور داخلی ایل خود دارای نفوذ و هر یک مالک چندین آبادی و مواشی و گلههای بزرگ
بودند. اغلب رؤسای عشایر ایران (و حتی بعضی از بانوان آنها) دارای معلومات و
تحصیلات عالیه بودند و معمولا فرزندان خود را برای کسب علم و هنر به ممالک خارج میفرستادند.
آقای
اسفندیاری پدر ثریا نیز در عنفوان جوانی برای کسب معلومات عالیه به کشور آلمان
رهسپار گردیده و در آنجا با همسر فعلی خود آشنا شده و با او ازدواج کرده بود. چنانکه
در خاطرم مانده است پدر این بانو آلمانی بود ولی در دوره تزاری چندین سال در روسیه
ریاست کارخانهای را بر عهده داشته و در اوان جنگ اول جهانی به وطن مألوف
خود مراجعت کرده بود. چندی بعد اسفندیاری باتفاق همسرش به ایران آمد و در اصفهان
حکومتنشین استانی که مردم بختیاری از قدیم الایام آن را زادگاه خود میدانند
اقامت گزید. نخستین فرزند این دو نفر که همسر آینده من شد بسال ۱۳۱۱ شمسی
در اصفهان قدیم به عرصه وجود نهاد و پس از چند سال پسری نیز پیدا
کردند. با اینکه ثریا را در اصفهان به مدرسهٔ آلمانها گذاشته و در خانه نیز اغلب
با او به زبان آلمانی صحبت میکردند ولی دوران صغر سن وی مانند یک دختر ایرانی
واقعی میگذشت.