فصل
یازدهم
فرهنگ
و آینده ایران
روایت
است که هنگامیکه حضرت محمد صلی الله علیه و آله در مکه دعوت اسلام را آشکار فرمود
گروھی از مردم مکه به مخالفت و ضدیت با آن حضرت برخاستند و به قصد جان رسول خدا
گرداگرد خانه وی جمع شدند. حضرت ختمی مرتبت اراده فرمود که از مکه به مدینه هجرت
کند و از آنجا خلق را به دین مبین اسلام دعوت فرماید. چون دشمنان خانه را محاصره
کرده بودند و بیرون آمدن از خانه خطر بسیار داشت ، شب هنگام یکی از صحابه آنحضرت
را بردوش گرفته و عبائی برسر وی کشید و از خانه خارج شد. وقتی از میان دشمنان میگذشتند
یکی ازمعاندین پیش آمده از حامل حضرت پرسید که بردوش او چه کسی است. وی بی محابا
پاسخ داد محمد است. معاندین که این سخن صدق را شوخی پنداشتند به بازرسی شخص روی
پوشیده نپرداختند و رسول اکرم بسلامت از میان آنان گذشته و از خطر مرگ نجات یافت.
من
این روایت را از نظر حکمت بزرگی که در آن نهفته است در صدر این فصل قراردادهام تا
در مقامی که سخن از آموزش و پرورش خواهد رفت بمناسبت موقع، به آن اشاره شود.
پیغمبر
اسلام فرموده است که کسب علم و معرفت تنها اندوختن علم و دانش نیست بلکه باید آنچه
فراگرفته میشود به کاربرد و علم را با عمل توأم
ساخت و به دیگران فیضبخشی نمود و اگر چنین نباشد مابین کسی که علم اندوخته با
چهارپائی که کتب فراوان بر پشت خویش حمل میکند تفاوتی نیست. محققاً در جهان امروز
احتیاجی به اثبات این نکته نیست که گاهی زیان دانشی که بطور ناقص فراگرفته شود از
فوائد آن بیشتر است. چنانکه هیتلر علم و دانش را برای تشکیل اردوی زندانیان و
دهلیزهای اعدام برای از میان بردن میلیونها نفوس بیگناه از زن و مرد و کودک به
کار برد. امروز این نکته مسلم است که تربیت و دانشی که اجتماع آن را بپذیرد نه
تنها باید اشخاص را با اطلاعاتی آشنا کند، بلکه باید اصول حق و حقیقت و رفتار صواب
را به جامعه بشری تلقین نماید.
در
ایران قدیم شغل روحانیت بر سربازی و جنگآوری مقدم بود و ھرچند ملت ایران اصولا
ملتی سلحشور بود ولی مذهب زرتشت روح باصلابت سربازی را تعدیل میکرد و به آن صفا و
انعطاف میبخشید. تعلیم فنون رزمآوری ویژه سپاهیان بود و روحانیون زرتشتی گذشته
از تعهد مناسک مذهبی به تعلیم و تربیت جوانان نیز میپرداختند. پسران خردسال
ایرانی سه اصل مهم گفتار نیک و پندار نیک و کردار نیك را فراگرفته سواری و
تیراندازی میآموختند و مهمترین درسی که به آنها داده میشد آن بود که راستگوئی را
اساس زندگی خویش قرار دھند و توانائی تشخیص میان خیر و شر پیدا کنند.
متاسفأنه
زرتشتیان قدیم تعلیم و تربیت را به طبقات ممتاز منحصر ساخته بودند و موبدان تنها
به تربیت فرزندان شاهزادگان و رؤسای قبائل و افسران ارتش و مأمورین
کشوری میپرداختند و مردم عادى از نعمت علم و دانش بینصیب بودند و درجه معلومات
بازرگانان محدود و به قدر رفع احتیاج بود و علت آن هم این بود که ایرانیان قدیم به
شغل بازرگانی به دیدهٔ حقارت نگریسته و بازار را مرکز فریب و دروغ میشناختند و
سعی میکردند که در حوالی بازارها مکتب و مدرسه ای نباشد. ظاهراً زنان نیز از هر
طبقهای بودند از فراگرفتن معلومات نصیبی نداشتند.
در
آن زمان مؤبدان بزرگ و افسران عالیمقام و رؤسای ادارات علوم زمان را به نسل جوانتر
ازخود تعلیم میدادند و تحصیلات عالیه از آن فراتر نمیرفت ولی در این موضوع موارد
استثناء نیز وجود داشت چنانکه مثلا نسطوریهای مسیحی که در محل لبنان امروز
دانشگاه و دانشکده پزشکی بزرگی تأسیس کرده بودند در اثر مخالفت و تعدی که از
امپراطوری روم شرقی به آنها میشد، ناگزیر نخست به سوریه (شامات) مهاجرت کردند و
سپس در سال ۴۸۹ میلادی به کشور ایران
پناهنده شدند.