من میدانستم که به تنهائی و با دستیاری عدهای
معدود کاری از پیش نخواهد رفت و برای توفیق در مبارزهای که در پیش داشتم باید از
حمایت و پشتیبانی عموم مردم ایران برخوردار باشم و برای اینکه مردم از خطری که
آنها را بواقع تهدید میکرد آگاه شوند و احساسات حقیقی آنها برای رفع آن به هیجان
آید زمان لازم بود. هر ماه که میگذشت میدیدم در برابر افکاری که در کشور رخنه
پیدا کرده بود عقیده مخالف آن روز به روز قوت میگیرد و در ترازوی عدالت الهی کفه
بقای ایران سنگینتر میشود. از یکسوی اوضاع کشور روز به روز بیشتر در خطر فنا و
زوال بود و از سوی دیگر مردم در وفاداری به من راسختر و در مقابله و معارضه با
عوامل فانی کننده به هم نزدیکتر میگردیدند. این جنبش و هوشیاری روزافزون در روح
من هیجانی شگرف بوجود میآورد و میدانستم که هرچند اوضاع باز وخیمتر خواهد شد
ولی چاره آن نیز موجود و فراهم است و این بارقه امید ایمان مرا به وجود نیروئی قویتراز
نیروی بشری که بر سرنوشت کشور من مؤثر است مستحکمتر ساخت.
بر من مسلم گشت که سرنوشت شخص من نیز در دست آن
قدرت بالغه است و من به اجرای آنچه تقدیر ازلی برای من مقررساخته مأمورم. اما برای
اجرای این مأموریت باید از خیال و تصور درگذشت و به عمل و اقدام پرداخت و تصمیم
گرفت. برخی از شاهان و زمامداران گیتی همه چیز را حوالهٔ تقدیر کرده و خود به عیش
و نوش و آکندن شکم پرداختهاند، اما این رویه هرگز مورد پسند من نبوده است، زیرا
اولا اینگونه تناول در من تولید سوءهضم میکند و ثانیاً به فکر من آدمی جز با
ایمان قطعی و سعی و عمل نه حق دارد منتظر رحمت و عون الھی باشد و نه لطف خداوندی
شامل کسانی میشود که دست روی دست نهاده منتظر فرج آسمانی مینشینند. برای آدمی
تنها کافی نیست که به مشیت الهی و تقدیر یزدانی ایمان داشته باشد بلکه باید در
دوران حیات در اجرای انچه مقدر ازلی خواسته است سهمی داشته و خدمتی انجام داده
باشد و برای من این وظیفه همان حل معضلات سیاسی و تجدید بنای اقتصادی ایران و
ایجاد تحول اجتماعی کشور بود.
همسرم به سیاست چندان علاقهای نداشت و بیشتر
توجهش به آن بود که برای من شریک زندگانی باشد. همینکه اوضاع ایران سر و صورتی
گرفت برای من و ثریا امکان چند مسافرت فراهم گردید. چنانکه سابقاً گفته شد از
جمله این مسافرتها سفر رسمی ما به کشور
روسیه بود که در سال ۱۳۳۵ انجام گرفت و در آن سفر آقای خروشچف و سایر پیشوایان روسیه از ما بسیار با محبت
پذیرائی کردند و مسافرتهای دیگری نیز به کشور ایالات متحده امریکا و هندوستان و
اسپانیا و ترکیه و لبنان و برخی از کشورهای دیگر کردیم. هرچند منظور اصلی ما از
این مسافرتها استقرار و تحکیم روابط دوستانه با کشورهای دوست و همجوار بود ولی
خود یک نحو ماه عسلی بود که بعد از مدتی نصیب ما گردید.
ثریا مانند تمام بانوان کدبانو سلیقه خاصی در
ترتیب و تزئین منزل ما داشت. وضع کاخ اختصاصی یعنی منزل شهری ما به نظر من بسیار
خوب بود ولی ثریا میخواست با ذوق خود بعضی از قسمتهای آن را به طرز نوینی درآورد.
او قصد اتلاف پول برای تهیه اشیاء تجملی و گرانبها نداشت وفقط میخواست همه جا
پاکيزه و نظیف و رنگ تازه داشته باشد و همین سلیقه را درباره کاخ تابستانی به کار
میبرد. در مدت دوره زناشوئی هفت ساله ما علاقه ثریا به خدمات اجتماعی روز به روز
افزایش مییافت. خوب بخاطر دارم روزی که یکی از پرورشگاههای قدیمی را بازدید کرده
بود از بیترتیبی وضع اسفناک کودکان یتیم آنجا متأثر و ملول گشته و با چشمانی اشکآلود
از من میخواست که بدون درنگ برای بهبود حال این یتیمان اقدام کنم. من نیز فوراً
به مسئولین بنیاد پهلوی دستور دادم که پرورشگاه مزبور را تحویل بگیرند و بطرز
نوینی بسازند. به جمعیت خیریه ثریا که از شعب بنیاد پهلوی است نظارت و سرپرستی آن
محول گردید و باید بگویم که با فاصلهای اندک تفاوتی بسیار آشکار در وضع روحی و
جسمی کودکان پرورشگاه پدیدار گشت.