در
میان شهرهای بزرگ ایران شهر اصفهان بیشتر از سایر نقاط مظهر ایران کهن است و در
این شهر و در محیطی که چندین قرن تمدن و فرهنگ ایران در آن آثاری برجای نهاده این
دختر جوان ایام تحصیل را طی میکرد. با آنکه پدر و مادر وی چندین بار وی را به
اروپا برده بودند ولی آنچه در روحیه وی تأثیر عمیق کرده بود همان اقامت در اصفهان
و مسافرتهائی بود که پدرش و افراد ایل در هنگام کوچ به قریه ملکی خود میکردند.
پس از چندی پدر و مادرش او را برای کسب معلومات عالیه به کشور سوئیس همان کشوری که
پدرم نیز مرا برای تحصیل بدانجا روانه کرده بود فرستادند و مدت دوسال در آن کشور
به فراگرفتن معلومات پرداخت. ثریا در آن موقع به زبانهای فارسی و آلمانی و فرانسه
تسلط کامل داشت و کمی هم انگلیسی میدانست ولی چون مایل بود که به زبان انگلیسی
کاملا مسلط شود قرار شد تابستان سال ۱۳۲۹ را در انگلستان به سر برد و
در این زمان بود که خواهرم با وی ملاقات نمود. پس از این دیدار ثریا به ایران
بازگشت و خبرنامزدی ما اعلام گردید. امیدواری ما این بود که مراسم ازدواج ما بزودی
برگزار شود ولی نامزد زیبای جوان من ناگهان دچار عارضه حصبه گشت و روز به روز هم بیماریش شدت یافته و همه
ما را دچار نگرانی ساخت. ناگزیر انجام مراسم زناشوئی ما بعهده تعویق افتاد تا پس
از طی دوران نقاهت وی تشریفات عقد و ازدواج ما در نهایت سادگی در یک روز برگزار
شد. در این موقع دختر بیچاره به حدی کم بنیه و ناتوان بود که نمیتوانست دامن لباس
عروسی خود را بلند کند و نزدیک بود که در میان مراسم عقد از حال برود.
در
دیماه سال ۱۳۲۹ من
و تازه عروس خود در کاخ زمستانی خود اقامت گزیدیم. در ایران برگزار کردن ماه عسل
(که ترجمه اصطلاح فرنگی است) جزو آداب و رسوم ما نیست و عادت براین جاری است که
خویشاوندان عروس وی را تا خانه داماد بدرقه میکنند و پس ازآن آنها را به حال خود
میگذارند. ولی من و ثریا اینقدر از طرز زندگانی جهان متمدن آگاهی داشتیم که بخواهیم
براى ماه عسل به مسافرتی کوتاه برویم اما این تدبیر با تقدیر موافق نیامد و در اثر
تشنجات سیاسی که در کشور رخ داده بود ازمسافرت صرفنظر کردیم.
چنانکه
در فصل پنجم گفته شد چند روز پس از ازدواج ما رزمآرا نخست وزیر وقت به قتل رسید و
مصدق بر سر کار آمد و نیروهای بیگانه آینده ایران را به مخاطره انداخت. چنانکه
ذکر شد بالاخره به جای سفر ماه عسل اوضاع طوری پیش آمد که من و همسرم از ایران
خارج شده و به بغداد و رم مسافرت کردیم. اما این مسافرت به دوره عشرت مصدق و اعوان او که میخواستند عروس ملک
را در آغوش بکشند پایان بخشید زیرا در مدت این مسافرت کوتاه که دوسال و نیم پس از
ازدواج اتفاق افتاده بود ملت میهنپرست ایران از عواقب سیاست وی آگاه شدند و
دستگاه وی و یاران او را سرنگون ساختند.
در آن دو سال و نیم که از ازدواج ما میگذشت
اوضاع ناگوار کشور در حیات زناشوئی ما تأثیری عمیق داشت و شک نیست که آن ایام برای
من و همسرم و برای قاطبه مردم ایران روزهای خوشی به شمار نمیآمد. در بادی امر
امید همه این بود که مصدق سیاست مثبتی پیش خواهد گرفت ولی هر ماهی که میگذشت
گزارشهائی که از نتیجه رویه منفی او به من میرسید ناراحت کنندهتر میگردید.
پیشرفت امور اقتصادی و اجتماعی کشور متوقف، مردم نگران و متوحش و ناامید و سازمانهای
مخالف و خطرناک در امور ملی ما رخنه کرده تقریباً سراسر کشور را زیر نفوذ خویش
آورده بودند. از نظرشخص من ناراحتکنندهتر از همه مسائل، شکیبائی و حوصله ای بود
که باید برای رسیدن موقع مناسب و اقدام متقابل به خرج دهم. هرلحظه از اطراف و
جوانب کشور گزارشهائی از اوضاع وخیمی که دچار آن بودیم به من میرسید و من بخوبی
متوجه وخامت مخاطراتی که ملت ما را تهدید میکرد بودم. اما پدرم از آن حس وقتشناسی
و اغتنام فرصت مناسب که دروی به حد کمال وجود داشت چیزی به من به ارث بخشیده بود و
میدانستم که هر اقدام نسنجیدهای ممکن است نتیجهٔ زیانبخشتری بدهد و اگر زودتر
از موقع مناسب دست به اقدامی زده میشد بهمثابهٔ آن بود که سند اضمحلال کشور را
که به طرف فنا میرفت تسجیل کرده باشم.