صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۱۳۹۶/۰۲/۱۸

(۳۰)



به همین جهت گاهی پیش خود فکر می‌کردم که پدرم قطعا در نتیجه اتخاذ این روش همواره احساس تنهائی می‌کند ولی بزودی متوجه شدم که تصور من صحیح نیست زیرا خصوصیات اخلاقی او چنان بود که کمتر احتیاج به روابط نزدیک و دوستانه با افراد داشت و آشنایان وی نیز هرگز جرئت اینکه خویشتن را با وی مانوس جلوه دهند نداشتند. او همواره با افکار خود و کارهای مهمی که می‌خواست انجام دهد سرگرم بود و آنها را دوستان واقعی و یاران یکدل خویش می‌دانست. با وصف این در سال‌های اخیر سلطنت که دایره مشاورین و ندمای وی تنگ‌تر شده بود تنی چند از دوستان نزدیک وی را با جهان خارج مرتبط می‌ساختند.

تقریباً پنج سال پیش رساله کوتاهی درباره خصوصیات پدرم نگاشته‌ام که بصورت کتاب به چند زبان زنده دنیا چاپ و منتشر گردیده است. در آن کتاب ضمن شرح اخلاق و رفتار پدرم نوشته بودم که «امیدوارم این شرح موجب شود که ملت ایران و علاقه‌مندان به این آب و خاک خصوصاً طبقه جوان به مرد بزرگی که زندگانی خود را بی‌دریغ وقف سعادت و پیشرفت و رفاه هموطنان خود کرده است اندیشیده و شیوه پسندیده او را در علاقه و خدمت به وطن و مردم سرمشق قرار دهند و انجام وظیفه را از او بیاموزند و بدانند که وظیفه مردی و مردانگی آنها اقتضا دارد که ترس و بیم را مقهور شهامت و پشتکار داشته و حق و حقیقت را جانشین نادرستی و باطل کنند. از خصائل ناپسند و ذمائم اخلاقی بپرهیزند، از تنبلی و تن‌آسائی شرمگین باشند و کار شرافتمندانه را هدف عالی و وسیلهٔ افتخار خود قرار دهند و این نکته را نیک دریابند که کار و خدمت بزرگترین زینت روحانی آدمی و موجب سرافرازى اوست». این بود شمه‌ای از خصال بارز پدرم که در تربیت من تأثیری بسیار عمیق داشت و ذکر آنها برای آن است که خوانندگان این سطور پیش از آنکه از دوران کودکی من سخنی برود از عواملی که در روحیه من موثر بوده است تا درجه‌ای آگاهی پیدا کنند.

من در چهارم آبان سال ۱۲۹۸ در خانه‌ای کوچک و ساده در یکی از محلات قدیم تهران چشم به دنیا گشوده‌ام. در آن موقع هنوز شهر تهران حصار داشت واطراف آن را خندق خشکی فراگرفته بود. راه ورود به شهر ازدروازه‌های متعددى بود که شب‌ها برای حفظ شهر از ماجراجویان و دزدان مسلح بسته می‌شد و این دروازه‌هارا در دوران رهبری پدرم از نظر علاقه‌ای که به عمران و آبادی و نو کردن ايران داشت خراب کردند.

 چون دیرى نگذشت که خانواده من نقل مکان کردند خاطره روشن و واضحی از آن خانه قدیمی در ذهن من نمانده و تنها چیزی که از آن دوران کودکی به یاد دارم منظره دلفریب سلسله کوه‌های مرتفع البرز است که تهران را در بر گرفته و همیشه به من نوق و الهام بخشیده است. همچنین ھر وقت در روزهائی که آسمان صاف بود به شمال شرقی شهر نظر می‌انداختم قله شامخ و با عظمت دماوند را می‌دیدم و این قله بلند که فرق آن همیشه از برف مستور است مایه گشادگی خاطر من بوده است. بعدها دریافتم که این کوه با ۵۶۷۱ متر ارتفاع خود از قله «من بلان» بلندتر و تقریباً یک برابر و نیم قله معروف فوجی یاما است.

دیگر از خاطرات نخستین دوران کودکی من قیافه مردانه وقامت بلند پدر است که در آن هنگام وزیر جنگ بود و هر روز در ساعت معین با درشکه به محل کار خود می‌رفت و مراجعت می‌کرد. آنانکه به تشبیه و مضامین ادبی علاقه دارند باید بگویند که در آن روزگار که کوه‌های مرتفع احساسات مرا تکان می‌دادند پدرم که در شرف تعهد مقام نخست‌وزیری و شاهنشاهی ایران بود با آن همت بلند در شرف برطرف کردن دشواری‌های کوه مانند کشور بود.

در ایام کودکی بنیهٔ من ضعیف بود. خوب به خاطر دارم که یکروز در حمام زمین خوردم و کاسه سرم بشدت به زمین اصابت کرد. فراموش نمی‌کنم که نگاه نگران و حالت مضطرب «آقا هاشم» خدمتکار وفادار ما که اخیراً درگذشت بیش از درد بدن در من تأثیر کرد.