باید
این نکته را یادآور شوم که زاهدی از طرفداران نزدیک مصدق و زمانی وزیر داخله دولت
او بود و در اوایل دوران زمامداری رزمآرا سمت ریاست کل شهربانی را داشته و در
انتخاب مجدد مصدق به نمایندگی مجلس کوششها کرده بود. زاهدی در آن موقع در نزدیکیهای
تهران بود ولی جز چند تن از دوستان نزدیکش کسی از محل اقامت وی که هر روز آن را
عوض میکرد اطلاع نداشت زیرا او بی پروا از عملیات بد رویه مصدق انتقاد کرده و یکبار
دستگیر شده و پس از آزادی چون تأمین جانی نداشت در مجلس متحصن گردیده و پس از ترک
تحصن ناگزیر بود در خفا به سر برد.
سرهنگ
نصیری با کمک و راهنمائی واسطههای مختلف به سرلشکر زاهدی دسترسی یافته و فرمان
مرا به وی ابلاغ نمود و وی نیز فوراً آمادگی خود را به قبول این مأموریت اعلام
داشت.
اکنون
موقع آن بود که فرمان عزل به مصدق ابلاغ شود. ابتدا به دستور زاهدی سرهنگ نصیری سه
تن از مشاورین نزدیک مصدق را توقیف کرد که از آنها راجع به روشی که ممکن بود مصدق
پیش بگیرد اطلاعاتی بدست آید. زاهدی به سرهنگ نصیری دستور داده بود که حدالامکان
فرمان را بدون واسطه به شخص مصدق ابلاغ کند و رسید دریافت دارد تا نتواند بعداً
وصول آن را منکر شود. ضمناً خود من نیز قبلا به نصیری تأکید کرده بودم مراقب باشد
که هیچگونه آسیبی به مصدق وارد نیاید.
در حدود ساعت یازده شب ۲۵ مرداد سرهنگ نصیری به اتفاق دو تن از افسران خود از کاخ سعدآباد به
سوی منزل مصدق حرکت کردند. آنروز روزنامههای طرفدار کمونیزم در سرمقاله هائی با
عناوین درشت نوشته بودند که ممکن است سرهنگ نصیری دست به کودتا بزند و بهمین
ملاحظه این سه افسر کمال احتیاط را مرعی میداشتند.
در نزدیکی منزل مصدق متوجه شدند که اطراف خانه
را سربازان و تانکهای سنگین گرفتهاند و به آنها دستور داده شده است که به هیچکس
مخصوصاً افراد گارد شاهنشاهی اجازه ورود ندهند. سرهنگ نصیری و دو نفر افسر دیگر به
این دستور وقعی ننهادند و با خونسردی تمام از مقابل دهانه توپهای تانک گذشته و
خود را به جلو درب ورودی منزل مصدق رسانیدند. سرهنگ نصیری درست پیش بینی کرده بود
که چون سربازان و افراد مأمور تانک وی را میشناختند و رعایت احترام میکردند به
طرف او اقدام به تیراندازی نخواهند کرد. سرهنگ نصیری بوسیله یکی از افسران مأمور
خانه مصدق تقاضای ملاقات مصدق را کرد ولی این تقاضا قبول نشد. ناچار از یکی از
افسران مصدق که تا حدی مورد اطمینانش بود،
قول گرفت که فرمان را به مصدق ابلاغ و رسید آن را گرفته و به سرهنگ برساند و مدت
یکساعت و نیم بانتظار بازگشت افسر توقف کرد که بعداً معلوم شد علت اینهمه تأخیر
مذاکرات تلفنی مصدق با مشاورین و همکارانش بوده است. بالاخره رسیدی را که مصدق به
خط خود نوشته بود به سرهنگ داد و سرهنگ که با خط مصدق
آشنا بود از جعلی نبودن رسید اطمینان یافت و در آن موقع که یکساعت از نیمه شب گذشته
بود قصد مراجعت نمود.
اما
قبل از اینکه از منزل خارج شود به او اطلاع دادند که به امر سرتیپ ریاحی رئیس ستاد
ارتش مصدق، باید او را فوراً به ستاد ببرند. نصیری پیش خود به تصور اینکه این
ملاقات با ریاحی فرصت مناسبی به دست وی خواهد داد که امر مرا در برکناری او از
ریاست ستاد به اطلاع وی برساند فوراً به
طرف وزارت جنگ حرکت میکند و او را به دفتر رئیس ستاد ارتش میبرند. ولی به محض
باز کردن در اطاق متوجه میشود که سرتیپ ریاحی هفتتیر خود را از کشو میزش خارج
نموده و میخواهد پشت سر خود پنهان کند و ظاهراً از این میترسیده است که از طرف
سرهنگ مورد سوءقصد قرار گیرد.