جالب
ترین خاطره دوران طفولیت من روزی است که پدرم با مراسم بسیار باشکوھی بعنوان «رضا
شاه پهلوی» تاج
شاهنشاهی بر سر نهاد و من نیز به ولایتعهد برگزیده شدم. مراسم مجلل و بینظیر
تاجگذاری در تالار قصر گلستان و تخت طاووس باشکوه و تشریفات باستانی انجام گرفت و
ابهت و عظمت آن منظره در من که در آن ایام شش سال بیش نداشتم تأثیری شگرف داشت.
من تا
زمان ولیعهدی با مادر و برادران و خواهران خود زندگی میکردم ولی بعد از تاجگذاری
بدستور پدرم از آنها جدا شدم و پدرم دستور داد که تحت تربیت خاصی که آن را «تربیت
مردانه» نام مینهاد قرار گیرم و برای قبول مسئوليت بزرگ آینده آماده شوم. در همین
موقع نام من در دبستان نظام ثبت شد و در حقیقت این مدرسه بخاطر من و چهار برادر
دیگرم تأسیس شد و من در کلاسی که جمعاً بیست و یک نفر دانشآموز داشت و همه آنها
از بین فرزندان مأموران دولتی و افسران ارتش با کمال دقت و احتیاط انتخاب شده
بودند مشغول تحصیل شدم و برادرانم که کوچکتر بودند به کلاس های پائینتر رفتند.
دانشآموزان این دبستان لباس نظامی میپوشیدند و برنامه درسی بسیار دشواری داشتند
و زندگانی کودکی من نیز طبعاً در محیط نظامی یعنی در تحصیل و تمرینهای سربازی میگذشت.
گذشته از تحصیلات دبستانی پدرم یک معلمه فرانسوی برای تعلیم زبان فرانسه و نظارت
بر امور زندگی داخلی من استخدام کرده بود. در نتیجه مساعی این بانو که بمناسبت
ازدواج با یک ایرانی بانو ارفع نامیده میشد زبان فرانسه را در کمال روانی و سلاست
مانند زبان مادری خود فراگرفتم و دریچهای برای مشاهده افکار باختری در برابر ذھن من
گشوده گشت.
این
بانو که من همواره خود را رهین وی خواهم دانست در سال ۱۹۵۹ در
پاریس درگذشت.
با
اینکه در ایام طفولیت بنیه نیرومندی نداشتم ولی بسیار چابک و با نشاط بودم و کمتر
آرام میگرفتم و پیوسته در حال دویدن و پریدن و بالا رفتن ازدرخت و سایر بازیهای
معمولی پسران بودم. در زمان کودکی کشتی گرفتن که یکی از ورزش های بزرگ کشور ما است
بسیار مورد علاقه من بود و بخاطر دارم که روزی بعلت کشتی گرفتن بعد از غذا مورد
مؤاخذه قرار گرفتم. زمستانها نیز از برف بازی خسته نمیشدم و از جمله بازیهای
دیگر من در این ایام این بود که در مسیر جویبارهای کاخ ییلاقی سعد آباد با کمک
دوستان خود با گل و سنگ سدبندی میکردیم و تقریباً میتوان گفت که آن سدها نمونه
کوچکی بود از سدها و کارخانههای الکتریسیته که فشار آب قوه محرکه آن است و امروز
در کشور در چندین نقطه ساخته شده است.همچنین در مجاورت نهرها خانهھای چوبی و آجری
بنا مینمودم و یا به ساختن پل و عمارات با دستگاه کوچک بازیچه که داشتم میپرداختم.
در
دبستان نظام روزی دو ساعت مجال استراحت داشتم ولی تمام این مدت صرف جست و خیز و
بازیهای کودکانه میشد و با اینکه در ایران رسم است که کوچک و بزرگ بعدازظهرها
مدت مختصری استراحت میکنند من به این عادت عمومی تمایلی نداشتم چنانکه هنوز هم به
خواب بعد از ظهر علاقه ندارم و فراموش نمیکنم که در آن موقع به جای استراحت بعد
از ظهر باتفاق عدهای از همدرسان خود با شور و شعف فراوان و سر و صدای زیاد به
بازیهای دستهجمعی میپرداختیم و خواب را از چشم بزرگترها میگرفتیم.
یکی
از بازیهای مورد علاقه من در آن موقع بازی «دزد و پلیس» بود و برای این بازی
نفرات خود را به دو دسته دزد و پلیس تقسیم میکردم. در جریان این بازی جالب تمام
انبارها وزیرزمینهای مرموز کاخ را زیرپا میگذاشتیم ولی باید اعتراف کرد که در آن
موقع دستگاه کشف جرائم ما بسیار ناقص و بدوی بود. هنگامی که به سن بلوغ رسیدم
بیشتر به اسبسواری وشکار میپرداختم و آقای آتابای که در حال حاضر میرشکار
سلطنتی است در این ورزشها با من همراه بود.