شخصی
که نسبت به من سوءقصد کرده و بعنوان عکاسی به آن محل راه یافته بود، دو متر بیشتر
با من فاصله نداشت ولوله طپانچه خود را به سینه من قراول رفته بود. من و او هر دو
در روبروی هم قرار گرفته بودیم و کسی نزدیک ما نبود که بین ما حائل باشد و از این رو
میدانستم هیچ مانعی برای اینکه تیرش به هدف برسد در پیش نداشت. عکسالعملی که در
آن لحظه فراموش نشدنی از خود نشان دادم هنوز در خاطرم است. فکر کردم که خود را به روی
او بیاندازم ولی فوراً متوجه شدم که اگر به طرف او جستن کنم نشانهگیری او را آسان
خواهم کرد و اگر فرار کنم از پشت سر هدف قرار خواهم گرفت. ناچار فوراً شروع به یک سلسله
حرکات مارپیچی کردم تا مطابق یک تاکتیک نظامی طرف را در هدفگیری گمراه کنم. ضارب
مجدداً گلوله دیگری شلیک نمود که شانه مرا زخمی کرد. آخرین گلوله در لوله طپانچه
او گیر کرد و خارج نشد و من احساس کردم که دیگر خطری متوجه من نیست و زندهام.
ضارب
با غضب بسیار اسلحه را بر زمین زد و خواست فرار کند، ولی از طرف افسران و اطرافیان
من محاصره شد و متأسفانه به قتل رسید و محرکین اصلی او درست معلوم نشدند. بعداً
معلوم شد که وی با بعضی از متعصبین دینی رابطه داشته و در عین حال نشانههائی از
تماس او با حزب منحله توده به دست آمد. نکته جالب اینکه معشوقه او دختر باغبان
سفارت انگلیس در تهران بود.
خون
از زخمهای من مانند فواره میجست ولی به خاطر دارم که در همان حالت میل داشتم به انجام
مراسم آن روز بپردازم ولی ملتزمین من مانع شدند و مرا به بیمارستان بردند و در آنجا
به بستن زخمهایم پرداختند. چندی بعد لباس نظامی آغشته به خون من در باشگاه افسران
تهران به معرض نمایش گذاشته شد و هنوز کسانی که به باشگاه میروند آن را پیش چشم
خود خواهند دید.
این
حادثه نیز ایمان مرا به مبداً حقیقی و حمایت ذات بیچون احدیت قویتر ساخت و پیوند
ناگسستنی مرا با خدای بزرگ مستحکمتر نمود.
قضیه
چهارم که شرح آن در این کتاب مندرج است معجزه بیست و هشتم مرداد سال ۱۳۳۲ بود که ایران را از چنگال
مصدق رهائی داد. دکتر مصدق مردی بود که امکان داشت رهبر سیاسی خوبی باشد ولی در اواخر
حکومتش اسیر افکار افراطی خود و عدهای از اطرافیان و تلقینات غیرمستقیم یک دولت
خارجی قرار گرفته بود.
اعتقاد
قطعی من این است که سرنگون کردن دستگاه مصدق کار مردم عادی کشور من بود که در
دلشان بارقه مشیت یزدانی میدرخشید.
برمن
مسلم است که کارهائی که در دوران سلطنتم کردهام با یاری و اعانت یک نیروی نامرئی
انجام گرفته است. من در اظهار ایمان و اعتقاد قلبی خویش به مبادی دین خجلت نمیبرم
ولی نباید تصور کرد که میخواهم از این رهگذر خدای نخواسته مدعی شوم که فرستاده یا
وسیله اجرای اوامر خداوند هستم و میل دارم این نکته را بطور صریح و آشکار بگویم که
برای خود چنین سمتی را قائل نیستم.
از
اوان کودکی دانستهام که دست تقدیر مرا به سرپرستی یک کشور باستانی و دارای تمدن
که مورد ستایش من است خواهد گماشت و باید در بهبود وضع مردم کشور و مخصوصاً طبقه
معمولی کوشش کنم. احساس میکنم که ایمان واقعی من به خداوند مرا در انجام این
منظور مقدس کمک خواهد نمود و آنقدر خودبین نیستم که تصور کنم هر پیشرفتی که در این
راه نصیب من گردد جز بیاری خداوند یگانه میسر تواند بود.