آخرین نگاهی که پدرم به میهن عزیزش انداخت از
عرشه یک کشتی انگلیسی بود که وی را به جزیره موریس میبرد. اول قرار بود که به
امریکای جنوبی رهسپار شود ولی در عوض اول به جزیره مزبور که واقع در مشرق
ماداگاسکار و از مستعمرات انگلیس است عزیمت نمود و از آنجا نیز به ژوهانسبورگ در
افریقا رفت و سه سال بعد (یعنی در سال ۱۳۲۲ در سن هفتاد سالگی) در آن شهر بدرود حیات گفت.
عدهای اظهار عقیده کردهاند که پدرم در طی تبعید بسیار
افسرده خاطر و ملول بوده است ولی من با اطلاعاتی که دارم میگویم که این شایعه بر
خلاف واقع است. در آن موقع من و او مرتباً مکاتبه میکردیم و بنابراین من بهتر از
هرکس دیگر از وضع روحی او واقف و مستحضر بودم.
پدرم
در نامههای خود دربارهٔ امور خاص کشور اظهار نظری نمیکرد و در عوض در تمام نامههای
خود مرا به شجاعت و شهامت و فداکاری در راه دشواری که در پیش داشتم تشویق و تحریض
میفرمود.
چندین
بار به وی پیشنهاد کردم خاطرات خود را برای ثبت در تاريخ معاصر ایران به رشته
تحریر درآورد ولی همواره از پذیرفتن این پیشنهاد مصراً امتناع داشت زیرا عقیده
داشت که ممکن است گاهی مطالبی را بر حسب تصادف و یا تحت تأثیر احساسات وطنپرستانه
بیان دارد که احتمالا ذکر آنها به نفع و صلاح وطنش نباشد.
به نظر
من پدرم دریافته بود که من و مشاورینم در اداره و راهبری سیاست داخلی و خارجی
ایران کوچکترین غفلتی نداشتیم و از همین جهت نمیخواست ما را از راهی که تعقیب آن
را مصلحت میدانستیم بازداشته به امید و موفقیت ما لطمهای وارد کند. تا واپسین روز
حیات و آخرین دقایق زندگی در روح و قلب پدرم تنها عشق و علاقه به کشور جوش میزد و
جز سعادت آن آرزوئی نداشت.
باری
روزیکه در سن بیست و دو سالگی مسئولیت تاج و تخت ایران را به عهده گرفتم خویشتن
را با مشکلات فراوانی روبرو یافتم. اولین اقدام من تعیین سیاست خارجی جدید ایران بود
زیرا سیاست بیطرفی رسمی که پدرم اتخاذ کرد نتیجه سوء بخشیده و یک سیاست شکست
خورده محسوب میگردید. من با کمال وضوح احساس کردم که همکاری با متفقین نه تنها
غیرقابل اجتناب است بلکه اتخاذ چنین سیاستی بسیار لازم و به نفع کشور خواهد بود.
خوشبختانه نخستوزیر جدید من محمدعلی فروغی که یکی از سیاستمداران و دانشمندان
بنام ایران بود با تمام نظریات من در این مورد کاملا موافق و همراه بود و با کوشش آن مرد مذاکرات بمنظور انعقاد قرارداد اتحاد سه
جانبه با انگلیس و روسیه به عمل آمد و این قرارداد بین انگلستان و روسیه و ایران
در ۲۹ ژانویه ۱۹۴۲ به امضاء رسید. در این قرارداد دو دولت متفق
تصریح کردند که وجود سربازان آنها در خاک وطن ما هرگز صورت اشغال نظامی نخواهد
داشت. (هرچند تمام ایرانیان این وضع را اشغال نظامی میدانستند) ضمناً تعهد نمودند
که تمامیت و حاکمیت و استقلال سیاسی کشور ما را محترم داشته وشش ماه پس از خاتمه
جنگ با آلمان قوای خود را از خاک ایران خارج سازند و قول دادند که مشکلات اقتصادی
ایران را که در نتیجه جنگ ایجاد شده بود تسهیل نمایند. ما نیز بنوبه خود برای عبور
نیروهای متفقین از طرق ارتباطی ایران به منظور حمل ذخائر جنگی به روسیه تسهیلات و مزایای
مورد نیاز را برای آنها تأمین کردیم. در اثر اتخاذ این سیاست جدید با آلمان و
ایتالیا و ژاپن قطع رابطه سیاسی کردیم و در ۹ سپتامبر ۱۹۴۳ به آلمان نازی اعلان جنگ دادیم.
اشغال
ایران بوسیله متفقین و قطع ناگهانی رژیم دیکتاتوری پدرم مخاطرات و تشنجات جدیدی در
اجتماع ایران ایجاد کرده بود. متفقین ظاهراً مصمم بودند که اختیارات مرا تضعیف
نمایند زیرا تصور میکردند بدان وسیله تسلط آنها بر کشور آسان خواهد بود.