آخرین
دسته نیروهای انگلیسی در سال ۱۳۰۱ از
ایران خارج شدند. قسمتی از نیروهای روس بدون اجازه و میل ما در ایران باقی ماند و
مداخلات نظامی روسیه در کشور ما خاتمه قطعی پیدا نکرد و این نکته مهم را در فصل
دیگر به تفصیل بیان خواهم کرد.
در
ضمن انجام مسائل فوق پدرم با تمام قوا به اصلاحات داخلی ایران پرداخت. اولین تصمیم
او که از دیرباز مورد علاقه و آرزوی او بود این بود که قسمت های پراکنده و از هم
گسیخته ایران را بار دیگر بصورت واحد کاملی درآورد و برای انجام این منظور به ارتش
نیرومندی احتیاج داشت. از همان روزی که وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا به وی محول گردید شروع کرد که بریگاد قزاق ایران و
پلیس جنوب و ژاندارمری و سایر عناصر ارتش را با یکدیگر پیوسته و ارتش واحدی از
مجموع نیروهای ایران تشکیل دهد. ترتیب غذای سربازان و رسیدن حقوق مرتب به آنها و
تعلیمات نظامی جدید مورد توجه خاص او قرار گرفت و در بالابردن روحیه آنها که از
خدمت به کشور و ایرانی بودن خود سرافرازی داشته باشند مساعی جمیله بکاربرد.
آرتش ایران در سال ۱۳۰۴ مرکب بود از پنج لشکر اصلی و یک هنگ مستقل و یک
سازمان مأمور حراست طرق و شوارع برای حفظ
امنیت و جلوگیری از دزدان مسلحی که در ایران به راهزنی میپرداختند. (پدرمن در
نقاط خطرناك عرض راههای ایران برجهائی ساخت که عدهای از افراد ژاندارم در آنها
دائماً اقامت کرده و به تأمین راهها و حفاظت مسافرین میپرداختند) کمی بعد یک نیروی
دریائی و هوائی کوچکی را نیز به این ارتش اضافه کرد. در سال ۱۳۰۵ قانون نظام وظیفه به تصویب رسید و در سنوات ۱۳۰۶ و ۱۳۱۱ اصلاحاتی در آن به عمل آمد و نیز به تأسیس دو آموزشگاه
نظامی اقدام و عدهای از جوانان را برای تربیت به فرانسه اعزام و عدهای مستشار
نظامی فرانسوی برای ارتش ایران استخدام نمود.
یکی از دوستان نزدیک پدرم حکایت میکرد که کمی
بعد از اینکه پدرم با نیروی خود به تهران وارد شده بود روزی با خود زمزمه ای داشت
و ناگهان با صدای بلند با خود گفت « کاش هزار قبضه تفنگ یک
جور داشتم ». معلوم است که در آن هنگام فکر استقرار نظم و امنیت از خاطر او میگذشته
است. به هرصورت این آرزو و جملهای که ازدو لب او شنیده شده است وضع اسفناک
تجهیزات آرتش آنروز را بخوبی روشن میکند و عجبی نیست که دیری نگذشت که به ایجاد
یک کارخانه تفنگ سازی و یک کارخانه مسلسل سازی و یک کارخانه دیگر برای ساختن فشنگ
جهت اسلحه کوچک اقدام نمود و این کارخانههائی که به همت او ساخته شده مانند سایر
کارخانههای مهمات سازی و تخشائی هنوز مشغول کار هستند.
در
ضمن اشتغال به این امور مهم، پدرم برای استقرار نظم و امنیت در سرتاسر کشور به اردوکشیهای
متعدد اقدام نمود. چنانکه نیروئی برای مبارزه با میرزا کوچک خان که از طرفداران
کمونیستها بود و چندین سال استانهای ساحلی بحر خزر را مورد تعدی و تسلط خویش
قرارداده بود و روسها تا هنگام امضای معاهده ۱۳۰۱ علناً از وی حمایت میکردند
اعزام کرد. قوای اعزامی عده میرزا کوچك را شکست داده و افرادش را متفرق کردند.
سایر رؤسای ایلات و عشایری که استانهای فارس و خوزستان و بلوچستان را بتقویت و
حمایت انگلیسها تحت سلطه خویش آورده بودند و علناً به دولت های وقت تمرد داشتند دچار
ھمان عاقبت شدند.
در
هنگامیکه پدرم در بریگاد قزاق سمت افسری داشت یکبار با هنگی تحت فرماندهی خود از
تهران به همدان آمده بود. این هنگ تنها یک اسب بیشتر نداشت و آن را هم برای حمل بیماران اختصاص
داده بودند. راههای آنروز بقدری صعبالعبور بود که حتی راهپیمائی پیاده هم با دشواری
صورت میگرفت. وقتی پدرم که از افسران کارکشته و سختی کشیده بود ودشواریها را بآسانی
تحمل میکرد به مقصد میرسد از شدت جراحات وارده و کوفتگی پاها ناچار بستری میشود.
با این خاطره، شگفتی نداشت که وقتی پدرم به سلطنت رسید پس از مسئله استقرار نظم و
امنیت مسئله ای که از همه بیشتر به آن اهمیت میداد همان ایجاد راه و ارتباطات بود
و در حقیقت برای وی روشن شده بود که بدون وجود راه برقراری امنیت هم امکانپذیر نمیتواند
بود.