مدتها
پس از این وقایع دوران کودکی، چهار حادثه
دیگر برای من روی داد که هر یک که در حد خود حائز کمال اهمیت بوده و موجب شده است
که ایمان و توجه بیشائبهای که در دوران کودکی به مبدأ حقیقی داشتهام ادامه
یافته و روز به روز مستحکمتر گردد: اولین حادثه هنگامی روی داد که برای بازدید
سدی که تازه در شرف احداث بود به کوهرنگ در حوالی اصفهان رفته بودم و هنگام مراجعت
باتفاق یکی از امرای ارتش که سمت فرماندهی لشکر آن ناحیه را داشت به هواپیمای کوچک
و اختصاصی خود که روی باریکه مسطحی قرار داشت سوارشدم وچون پروانه خلبانی دارم و از
راندن ھواپیمای شخصی خود و یا هر هواپیمای دیگر خوشم میآید شخصاً پشت فرمان
نشستم. این هواپیما از نوع یک موتوره سبک بود و پس از ده دقیقه پرواز ناگهان موتور
آن خاموش گردید و مجبور بودم که اجباراً در یک ناحیه کوهستانی در درهای سنگلاخ
فرود آیم. هر کس از فن خلبانی اطلاع داشته باشد میداند که در این موارد وقتی
کاسته شدن سرعت هواپیما از حد معینی تجاوز کند هواپیما به دور خود میچرخد. چون
موتور خاموش بود و نمیتوانستم در یک چنین دره تنگی هواپیما را طوری بگردانم که
بطور عادی فرود آید ناچار سعی کردم سرعت ھواپیما را تا حدی حفظ کرده و همانجا به زمین
سقوط نمایم. بنابراین پیش از آنکه هواپیما به زمین برسد، دسته آن را کشیدم تا
دماغه هواپیما رو به بالا رفته و سر آن به تخته سنگی که مستقیماً در
جلو ما قرار گرفته بود اصابت نکند. سرعت ھواپیما آنقدر کاهش یافته بود که فرضاً
اگر از آن تخته سنگ هم میگذشتیم ممکن نبود که از سنگ بزرگتری که پشت آن قرار داشت
بگذریم. همینکه هواپیما به سنگ اولی اصابت کرد چرخهای آن از جا کنده شد و همین
امر هم موجب کاهش بیشتر سرعت هواپیما شد و بدنه آن روی زمین سنگلاخ بنای لغزیدن
نهاد و لحظه بعد ملخ هواپیما به سنگ صاف بزرگی برخورد و هواپیما روی زمین معلقی زد
و پشت به زمین و رو به هوا متوقف گردید. ولی ما بطور اعجازآمیزی بدون کوچکترین
صدمه در حالیکه با کمربندهای خود وارونه در جایگاه باز خلبان قرارداشتیم نجات یافتیم
و این امر بقدری غیرمترقبه و باورنکردنی و در عینحال جالب بود که بی اختیار خندهام
گرفت ولی افسر همراه من در حالی بود که به هیچوجه نمیتوانست این واقعه را موجب
خنده بداند.
باید
دید که این واقعه از حسن اتفاق و سازگاری بخت بود یا نیروی نامرئی دیگری این بخت و
حسن اتفاق را به وجود آورده بود؟
شاید
خواننده این یادداشتها بهتر از من بتواند در این باره قضاوت نماید. ضمناً بد نیست
اضافه کنم که ساختمان سد کوهرنگ امروز تمام شده و زمینهای مزروعی آن نواحی را آبیاری
میکند.
دومین واقعه رهائی استان زرخیز آذربایجان از
تسلط اجانب بود. شرح این واقعه عجیب و نجات این استان را که به تأییدات الهی و حس
ناسیونالیزم ایرانی انجام یافت در فصل دیگری بتفصیل بیان خواهم کرد.
سومین
واقعه عجیب و تلخ دوران سلطنتم در بهمن ۱۳۲۷ هنگامیکه در جشن سالیانه
تاسیس دانشگاه شرکت میکردم روی داد. در آن روز لباس نظامی بر تن داشتم و هنگامیکه
از اتومبیل پیاده شده و در شرف ورود به دانشکده حقوق و محل انعقاد جشن بودم ناگهان
صدای شلیک گلوله به گوش رسید و تیرهائی به جانب من شلیک شد. با اینکه بظاهر عجیب
جلوه میکند ولی سه گلوله به کلاه نظامی من اصابت کرد و آسیبی به سر من وارد نیامد
ولی گلوله چهارم از سمت راست گونه وارد و از لب بالائی و زیر بینی من خارج گردید.