صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۱۳۹۶/۰۲/۱۸

(۴۸)



پس از پیشنهاد يك اتحاد سیاسی و نظامی اعم از اینکه نتیجه‌ای می‌بخشید یا مثمر ثمری واقع نمی‌شد متفقین باید مسئله ارسال مهمات را با مقاصد و هدف‌هائی که در آغاز جنگ اعلام کردند و حفظ آزادی و استقلال ملل کوچک را متعهد شدند هم‌آهنگ می‌ساختند. اولیای مسئول متفقین باید با پدرم و یا با من اگر جانشین او شده بودم وارد مذاکره شده و می‌گفتند:
 
«ما مجبوریم مقدار زیادی مهمات جنگی به کشور روسیه که سخت در مضیقه است برسانیم و از لحاظ جغرافیائی و منطقی کشور ایران تنها طریق حصول این منظور است. ما حاضریم در ازای استفاده از بنادر و راه آهن سرتاسرى ایران و جاده‌های این کشور مبلغ منصفانه‌ای پرداخت کنیم و هیچگونه تجاوز و تخطی به بی‌طرفی و استقلال کشور ایران نخواهیم کرد. نیروی نظامی به خاک ایران گسیل نمی‌داریم و فقط اگر موافقت کنید متخصصین امور حمل و نقل به ایران اعزام می‌داریم تا در حمل و نقل مهمات و حفظ نقاط حساس راه کمک کنند. ارسال مهمات از راه ایران برای ما امر حیاتی است و ترجیح می‌دهیم که این کار بوسیله عقد قرارداد دوستانه با شخص اول کشور یعنی شاه انجام گیرد».
 
باید بخاطر داشت که هیتلر هم چنین قراردادی با دولتین سوئد و سوئیس برای حمل مهمات از طریق آن کشورها داشت و نظر اصلیش هر چه بود بی‌طرفی آن کشورها را محترم شمرده و حتی این حق را برای خود نخواست که نگهبانان و متخصصین امور حمل ونقل خود را به آن کشور اعزام دارد.

آیا متفقین قادر نبودند که بدین ترتیب بی‌طرفی ما را محترم شمارند؟

اگر در آن موقع من به سلطنت رسیده بودم پیشنهادهای آنها را بنحوی که ذکر کردم قبول می‌نمودم و تصور می‌کنم اگر رضاشاه هم از سلطنت کناره‌گیری نکرده بود او هم قبول می‌نمود زیرا با اطلاعی که از روحیات پدرم دارم تصور می‌کنم که هرچند در باطن از عاقبت چنین پیشنهادهائی نگرانی پیدا می‌کرد، ولی پذیرفتن آنها را بر اشغال کشور ایران ترجیح می‌داد. در آن صورت زمان به سلطنت رسیدن من هم به تأخیر می‌افتاد ولی برای من اهمیتی نداشت زیرا کشور من از مشکلات و سختی‌های بسیار رهائی می‌یافت و منافع متفقین هم بیشتر و بهتر تأمین می‌شد ودیگر الزامی نداشتند که نیروی عظیمی را در این کشور معطل نمایند. ولی وقایع به طرز دیگری جریان پیدا کرد. گاهی گفته می‌شود که علت استعفای پدرم علاقه او به حفظ تاج و تخت ایران برای فرزندش بوده است ولی این سخن گمراه کننده است زیرا مراقبتی که او در تعلیم و تربیت من مبذول می‌داشت بخوبی حاکی این بود که مسئله جانشینی من همواره در ذهنش بود و ارتباط به زمان خاصی نداشت. علت اساسی استعفای پدرم این بود که وی مردی نبود که بماند و اشغال وطن را بدست نیروهای اجنبی و دخالت آنها را در امور داخلی ایران مشاهده کند و این نکته را با کلماتی که از احساسات و عشقی نهانی او حکایت می‌کرد، به من فرمود:

«مردم همیشه مرا شاهنشاهی مستقل و صاحب اراده و نیرومند و حافظ منافع خود و کشور شناخته‌اند و با این حیثیت و حسن اعتماد و اطمینانی که مردم به من دارند نمی‌توانم پادشاه اسمی کشور اشغال شده‌ای باشم و از یک افسر جزء انگلیسی و یا روسی دستور بگیرم». در این موقع ذکر این نکته را لازم می‌دانم که وقتی من به سلطنت رسیدم با هیچیک از نمایندگان متفقین جز سران دولت‌ها و سفرای کبار آنها وارد مذاکره نشده و کسی را نپذیرفتم.

به هرحال خارجی‌ها خوب می‌دانستند که همکاری با پدرم برای آنها امکان پذیر نیست چنان‌که پدرم نیز به هیچوجه نمی‌توانست با آنها کار کند. صحیح است که او را برای استعفای از سلطنت و ترک وطن درفشار گذاشتند، ولی عجیب آن است که میل خود او همین بود و بنابراین می‌توان گفت که اعلیحضرت فقید با موافقت متقابل بین او و متفقین از وطن خویش دوری گزید.