ویلیام
وارن که از بدو زمامداری مصدق تا چندی پس از سقوط وی رئیس اداره اصل چهار در ایران
بود واقعه ای را ذکر کرده است که خصوصیات اخلاقی مصدق را آشکار میسازد. بنا به
گفته وی مصدق در بدو زمامداری حاضر به قبول قرارداد اصل چهار و دولت اسبق در مورد
عمران روستائی نبود و بخوبی آشکار بود که میل ندارد این اقدام مفید بنام سلف او
تمام شود. درنتیجه اصل
چهار مجبور شد همان برنامه را طبق قرارداد دیگری که مصدق امضاء نمود تا زمان نخستوزیری
زاهدی ادامه دهد. سپهبد زاهدی تمام موافقتهای قبلی از جمله موافقت نامه رزمآرا
را تنفیذ نموده و معتبر شناخت.
شاید
افکار آنقدر آرامش یافته باشد که مردم دنیا بتوانند نسبت به کارهای
مصدق عادلانه قضاوت کنند.
مصدق
در وضعی گرفتار شده بود که عظمت آن از حوصله تصور وی بیرون بود. او هنرپیشه خوبی
بود که نسخه بازی خود را بخوبی روان کرده و با صدای رسا و آهنگهای مؤثری بیان میکرد
ولی معنی آنچه را که میگفت نمیدانست و درست مانند ماشین بدون ارادهای بود که
بوسيله نیروهای محرکی میجنبد و حرکاتی میکند و صداهائی تولید مینماید ولی از کُنه
و کیفیت آن نیروهای محرک آگاهی ندارد.
با
وصف این مصدق یک احتیاج موقت را در کشور ما رفع نمود زیرا پس از جنگ دوم جهانی و
استیلای بیگانگان به ایران و توسعه دامنه هرج ومرج در کشور، اوضاع و احوال ایجاب
میکرد که شخصی غیرمنطقی و پایبند احساسات زمامدار گردد و پس از همه درهم ریختگی
که در اثر جنگ دوم جهانی پدید آمده و کشور تحت تسلط بیگانگان قرار گرفته بود احساس
میکردم که باید در ایران یک هیجان ناسیونالیزمی بوجود آید. زیرا در آن هنگام
ایران در مرحلهای
از ناسیونالیزم بود که هنوز عقل و منطق را به اندازه احساسات ضرور نداشت و کشور ما
همان مرحلهای
را که امروز بعضی از کشورهای دیگر بدان وارد شدهاند طی میکرد. و در حقیقت برای
فهم کیفیت رستاخیز کنونی ناسیونالیزمی که در بعضی کشورها به وجود آمده توجه و مطالعه
اوضاع ایران در دورهٔ زمامداری مصدق بهترین راهنما است.
مصدق
بدون پروا نقشی را که گردش زمان به وی محول کرده بود پذیرفت و وقتی به نخستوزیری
رسید در انجام نقش خود به تمام وسائل لفاظی و گریه و غش توسل میجست. گاهی با لباس
خواب در مجامع عمومی ظاهر میشد و اغلب به کوچکترین بهانهای بیماری را دستاویز
قرارداده و خود را مقیم تختخواب میساخت. بخاطر دارم روزی مصدق ضمن سخنرانی خود در
مجلس شورای ملی غش کرد و همینکه پزشک لباسهای او را از تنش خارج میکرد مصدق دست
خود را روی کیف بغلی خود گذاشت و معلوم شد که از هوش نرفته بلکه خود را بدین حال
درآورده است که حالت وی در حضار موثرتر واقع شود.
این
قضیه که در پیش چشم بسیاری رخ داد دلیل بر ریاکاری و فقد صمیمیت اوست. متأسفانه
باید بگویم که مصدق نتوانست اعتماد اشخاصی که او را درست و صحیحالعمل میدانستند
جلب کند زیرا عدم صمیمیت شخص را در انظار بیاعتبار و نادرست جلوه میدهد. کسانی
که او را مانند من از نزدیک میشناختند با نهایت افسوس باید مردی را بخاطر آورند
که استحکام معنوی و شخصیت و مردانگی نداشت وخصائص عمده وی منفی بافی و ریاکاری و
خودستائی بود.
این شخص در اوائل به وطن خود خدماتی کرده و با
رویه منفی خویش احساسات ضد بیگانگان را در کشور برانگیخته بود و هرچند نفع شخصی را
در نظر داشت باز از این حیث برای کشور سودمند بود ولی شگفتی در آن است که بمجردی که
به نخستوزیری رسید این سودمندی خاتمه یافت.