در سال مالی ۱۳۲۸ - ۱۳۲۹ دولت آمریکا فقط مبلغ ۵۰۰،۰۰۰ دلار طبق برنامه فنی اصل چهار به ایران کمک کرد و در سال مالی ۱۳۲۹ - ۱۳۳۰ میزان این کمک به ۱،۶۰۰،۰۰۰ دلار افزایش یافت ولی پس از روی کار آمدن مصدق
این کمک مالی به ۲۳،۴۰۰،۰۰۰ دلار بالغ گردید که قسمت عمده آن برای رفع
کمبود ارز کشور که در اثر قضیه نفت بوجود آمده بود اختصاص داده شده بود.
در خرداد ۱۳۳۲ آیزنهاور به مصدق اخطار کرد که تا اختلافات
حاصله در قضیه نفت حل نشود ایالات متحده میزان کمک مالی خود را افزایش نخواهد داد
ولی در عین حال موافقت کرده بود که کمک مالی به میزان سال قبل ادامه یابد.
در ضمن اصرار کرده بود که کشور ایران باید از
رویه عدم استفاده از منابع بزرگ خود عدول نماید و در سال مالی ۱۳۳۱ - ۱۳۳۲ کمک آمریکا مختصری تقلیل یافته و بمیزان ۲۲،۱۰۰،۰۰۰ دلار
تعیین گردید. این موضوع نشان میداد که آمریکائیها با وجود آنکه چندان رغبتی به
تامین خساراتی که اشتباهات مصدق به ایران وارد نموده بود نداشتند معهذا بیم آن
داشتند که قطع کامل کمک مزبور ایران را در آغوش کمونیزم بیاندازد.
رویه
مصدق نسبت به برنامه کمک آمریکا بسیار مضحک بود زیرا وی در سال ۱۳۳۰ حاضر نشد قرارداد مربوط به
کمک آمریکا را طبق رویهای که در سایر کشورها معمول بود با سفیرکبیر آمریکا امضاء
کند ولی در عوض طی یادداشتی از رئیس اداره کمکهای فنی آمریکا در ایران تقاضای
ادامه کمکهای فنی سالیانه را نمود و وی نیز کتباً موافقت کرد و کمکهای مالی
سنواتی بشرحی که در بالا گفتیم ادامه یافت.
در سال ۱۳۳۲ وقتی عده کثیری از یاران وی
از اطرافش پراکنده میشدند پی در پی لاف میزد که آمریکا طرفدار رژیم اوست. ضمناً
به امریکائیها اخطار میکرد که اگر به او بیش از پیش کمک نکنند احتمال دارد که
ایران به دامن کمونیزم بیفتد ولی در ضمن نسبت به عملیات حزب توده سیاست مسامحه پیش
گرفته و اجازه میداد که روز به روز برقدرت خویش بیافزایند. بنظر من آمریکائیها
از این رویه ضد و نقیض کاملا آگاه بودند ولی طبعاً احساس میکردند که خود ملت
ایران باید مسائل سیاسی کشور خویش را حل کند. چنانکه ما نیز همین رویه را عاقبت
پیش گرفتیم.
مصدق
در اواخر حکومت خود نیروی زرهی وسایر افرادی را که مأمور به حراست منزل وی بود
تقویت کرد ولی در عوض تانکهای مأمور حراست کاخ ییلاقی سعدآباد را که محل اقامت من
و ملکه ثریا بود تقلیل داد و در حقیقت دوازده تانک متوسط ساخت آمریکا به محافظت
منزل او اختصاص یافته بود در صورتی که کاخ وسیع سعدآباد تنها بوسیله چهارتانک
حراست میشد و واضح بود که تاب حملات ناگهانی تودہ ایھا را در صورت بروز نخواهد
آورد.
در
اثر این عمل من و همسرم به کاخ خود در رامسر رفتیم و مدتی در عمارتی که پدرم در
کنار دریا ساخته بود و چند گاهی هم در عمارت کوچک ییلاقی کلاردشت که شرح زیبائی
طبیعی آن سابقاً داده شد اقامت نمودیم.
در ۲۲ مرداد ماه سال ۱۳۳۲ احکام انفصال محمدمصدق را
از مقام نخستوزیری و انتصاب سرلشکر زاهدی را به جای وی امضاء کردم و ماموریت خیلی
دقیق ابلاغ احکام را به سرهنگ نعمتالله نصیری فرمانده گارد شاهنشاهی محول نمودم.
شرح
اتفاقاتی که برای سرهنگ نصیری در انجام این مأموریت پیش آمده بود حکایت سه تفنگدار
الکساندر دوما را به یاد من میآورد با این تفاوت که داستان دوما افسانهای بیش نیست ولی ماجرای
سرهنگ نصیری یکی از وقایع حقیقی تاریخ معاصر ماست.
پس
از آنکه سرهنگ نصيرى از رامسر به کاخ سعد آباد رسید ابتدا عازم ابلاغ فرمان من به سرلشکر
زاهدی گردید.