رئیس
ستاد سرهنگ نصیری را متهم به طرح کودتا و رفتار خلاف تربیت میکند ولی سرهنگ در
پاسخ اظهار میدارد که فقط فرمان مرا به مصدق ابلاغ داشته وصحبت كودتا در کار نیست
و رسید مصدق را به وی نشان میدهد. ریاحی میپرسد این معمول کجاست که فرمان را در
نیمه شب ابلاغ کنند؟ نصیری جواب میدهد بر طبق کدام اصول ادب و مبانی نظامی این
وقت شب را برای مذاکره اختصاص میدهند؟ ریاحی میگوید که هرگز نصیری را برای این
گستاخی نخواهد بخشید و بلافاصله دستور میدهد لباسی نظامی او را بکنند و تحویل
زندانش دهند.
وقتی
بعد برادر سرهنگ از توقیف او با خبر میشود لباس خواب و بعضی لوازم دیگر را
ماهرانه در روزنامهای که متن فرامین صادره از طرف مرا چاپ کرده بود پیچیده و به
سرهنگ میرساند، صبح روز بعد دادستان ارتش که طبعاً از طرف مصدق به آن سمت منصوب
شده بود از سرهنگی نصیری بازجوئی میکند و مدعی میشود که فرمان عزل از طرف من
صادر نشده و و خود سرهنگ با قصد کودتا آن را جعل کرده است. سرهنگ روزنامهای را که
برادرش به او رسانده بود ارائه میدهد و بازجوئی از وی به همین جا خاتمه یافته و
او را مجدداً به زندان میبرند.
روز
دیگر سرهنگ نصیری به وسیله دستگاه راديو کوچکی که دیگران مخفیانه به زندان آورده
بودند مطلع میشود که در شهر انقلابی برپا گشته و مردم بر علیه مصدق قیام نمودهاند
و صدای فریاد و هیاهو و شلیک توپ که از خارج بلند است شواهد آن است. چند لحظه بعد،
فرمانده زندان وارد شده به سرهنگ نصیری دستور میدهد، لباس نظامی خود را پوشيده و
آماده حرکت شود. علت این
دستور آن بوده است که میخواستند زندان را تخلیه کنند.
وقتی سرهنگ نصیری از اطاقی که در آن محبوس بوده خارج
میشود مطلع میشود که مردم شهر یعنی افراد عادی که به چوب مسلح بودهاند به زندان
هجوم آورده و با آنکه سربازان مراقب زندان به آنها فرمان توقف دادهاند باز پیش میآیند
در این موقع سربازان شروع به تیراندازی میکنند و
در اثر آن یک زن کهنسال و چند تن از جوانان به خاک و خون غلطیده و عده کثیری نیز
مجروح میشوند ولی دیگران از هجوم دست برنمیدارند تا بالاخره سربازان محافظ فرار
میکنند و مردم زندان را تسخیر مینمایند.
در
این موقع حیاط زندان تبدیل به محل شور و شعف میشود. صدها زندانی که وفاداری خود
را به من بروز داده و از طرف مصدق زندانی شده بودند به دست مردم آزاد میشوند.
هنگامیکه رئیس سابق ستاد ارتش که از طرف من منصوب و به امر مصدق زندانی شده بود در
بین جمعیت ظاهر میشود مردم با فریادهای شادمانی او را بر دوش گرفته و بطرف دفتر
ستاد میبرند.
بدین
ترتیب مردم نه تنها وفاداری خویش را نسبت به من با آن روشنی وصمیمیت نشان میدهند
بلکه شادمانی خویش را از اینکه از شر تروریستهای توده ای و رژیم مصدق خلاص گشته
بودند ابرازمیدارند و سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش که دست نشانده مصدق بود فرار
اختیار میکند. سرهنگ نصیری و سایر افسران و افرادی که آزاد شده بودند به طرف
پاسگاه نظامی شرقی تهران که عدهای
از افراد گارد شاهنشاهی در آنجا زندانی بودند رهسپار میشوند و در طول راه با
تظاهرات شورانگیز مردم وطندوست که بدون نقشه و دستور که برخلاف رویه دوره مصدق
بود بانصراف طبع به ابراز احساسات پرداخته بودند مواجه میگردند. در آن روز گرما
شدت داشت و زنان در خانهها را گشاده و به تظاهرکنندگان نوشابههای خنک و غذا توزیع میکردند. صبح همان
روز در دانشکده افسری نیز اتفاقی عجیبی روی میدهد.