سوم
آنکه ما با کمال علاقه در برنامههای مربوط به امنیت دستهجمعی اجتماعی و اقتصادی
و سیاسی شرکت میجوئیم و بجای اینکه با ارتباط روزافزون ملل مخالفت ورزیم از این
ارتباطات در راه ایجاد صلح جهانی استقبال میکنیم. ما از منابع گوناگون بدون
هیچگونه قید و شرط کمکهای فنی و اقتصادی دریافت میداریم و از طریق تشریک مساعی
با دوستان خود هر روز از لحاظ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی نیرومندتر میگردیم.
چهارم
آنکه با جدیت خستگیناپذیر سازمان دفاعی خود را با درنظر گرفتن مقاصد زیر مستحکم
میسازیم و آن مقاصد کمک به دوستان در رعایت و احترام به پیمانهای امنیت دستهجمعی،
حفظ حق حاکمیت و تمامیت ارضی کشور ایران و نگاهداری امنیت داخلی برای مصونیت ملت
ایران است.
اکنون
باید دید پیروی از این اصول چهارگانه چه موجبات عملی دارد؟
جواب
این پرسش بسیار ساده است. مردم ایران منطقاً و عملا ثابت کردهاند که میتوانند آن
نحو دموکراسی کامل و فعالی را که در این کتاب شرح آن رفته است به وجود آورند ولی
تجربه به آنها آموخته است که باید پیوسته در برابر دشمنان خارجی و داخلی بیدار و
هوشیار باشند. دشمنانی که سعی دارند زحماتی را که ما برای استقرار دموکراسی متحمل
شدهایم به همان نحو از بین ببرند که روستائی ناقصالعقلی نهالهای سالم باغ
همسایه را از ریشه بیرون میآورد.
وقتی ایرانیان به استعدادهای ذاتی خود پی میبرند
که خویشتن را از نقشههای شوم فتنهجویان داخلی و خارجی حفظ و حراست کنند، زیرا
آنها با ایجاد یک چنین مصونیتی میتوانند مساعی خویش را در تقویت بنیان ایران
آبادان متمرکز سازند.
راهزنان
اغلب با یکدیگر بطور دسته جمعی حرکت میکنند. مردم نیکوکار و با حسن نیت نیز باید
همین رویه را پیش گیرند و اگر ما نیز با دوستان قابل اعتماد داخلی و خارجی کار
کنیم پیشرفت ما سریعتر و سالمتر خواهد بود و اصول کمک و امنیت متقابل که به
عقیده من برای خاورمیانه ضرورت دارد چیزی جز این نیست.
بعضی
از اشخاص در عین آنکه به ارتباطات و پیوستگی روزافزون ملل در عصر حاضر معترفند،
باز مخالف آنند که ما با سایر کشورها دوستی محکم و ثابت داشته باشیم. این ها میگویند
دوستی های اتفاقی و آشنائیهای سطحی بین دستهای ازملل پسندیده است ولی دوستی های
عمیق ممکن است مایه وبال باشد و به همان عاقبت عشاق دلباخته که از نظر محبوبههای
خویش میافتند منتهی گردد. این اشخاص مخصوصاً استدلال میکنند که دوستی و صمیمیت
نزدیک با ملل دوردست مانند امریکا و انگلیس و کانادا و فرانسه خطرناک است.
بدواً
باید این استدلال اخیر را مورد بحث قرار داد. در فصل هفتم و درقسمتهای دیگر این
کتاب توضیح دادهام که روابط فرهنگی ما با دموکراسیهای غرب چندین قرن سابقه دارد
و مانند عشقهای افروخته آنی نیست. مردم مغرب زمین از فرهنگ و تمدن ما در طول قرون
اقتباس بسیار کردهاند و ما نیز بعضی از اصول نوین فرهنگی و تمدن باختری را در
فرهنگ خویش وارد ساختهایم و امروز هدفهای اساسی ما و ملل دموکراسی غرب یکسان و
این تساوی آرمانها مایه افتخارما و ملل مغرب زمین است.
مردم
آزاد غرب نیز ابراز علاقه کردهاند که بما کمکهای فنی و اقتصادی بدهند و در سالهای
اخیر نیز بندرت در کارهای ما دخالت کردهاند. چنانکه مثلا کشور انگلستان نسبت به
جمعیت خود بیشتر از سایر کشورهای جهان اقدام به کمک نموده است و ما نیز خوشبختانه
از این کمکها سهمی داشته ایم. کشورهای متحده آمریکا و فرانسه و آلمان غربی و
اطریش نیز جزو کشورهای متعددی هستند که بنحوی از انحاء به ما کمک میکنند و این
مساعدتها نه تنها برای ما مفید بوده بلکه موجب مزید تحکیم روابط دوستانه طرفین
گشته است.